دروغ بودا....(سه شنبه 86 اسفند 28 ساعت 11:55 عصر )
» سپیده
»» نظرات دیگران ( نظر)
خسته ام....(سه شنبه 86 اسفند 28 ساعت 11:36 عصر )
خسته ام ...از زندگی کردن خسته ام...پاهام دیگه توان دویدن تو این راه پر پیچ و خموتاریکو نداره...دلم یه راهه سبزو صاف میخواد...
» سپیده
»» نظرات دیگران ( نظر)
اتیش بازیه امشب...................-------------_______________جای منم خالی کنید....
» سپیده
»» نظرات دیگران ( نظر)
اتیش بازی(سه شنبه 86 اسفند 28 ساعت 5:38 عصر )
امشب میون اتیش بازیهای چشامون بدیهای دلمون رو بسوزونیم ...جرقه های دوستیمونو زیاد کنیم...و...عشق را نور افشانی کنیم...
اتش دوستی فراوان باد...!!!!
» سپیده
»» نظرات دیگران ( نظر)
تو ندیدی...(یکشنبه 86 اسفند 26 ساعت 8:15 عصر )
مثل اینه شکستم تو ندیدی...
صدای شکستنم رو نشنیدی...
یادته بهت میگفتم نمیمونی...؟!دیدی اخرش به حرف من رسیدی...؟!
پیچکای باغچمون خشک شدو پژمرد... خاطرات ما رو توی قصه ها برد....دلی که حتی به حرفای تو خوش بود ...دیدی اخرش چطور تو دست تو مرد؟؟؟!!!
» سپیده
»» نظرات دیگران ( نظر)
سلام....(جمعه 86 اسفند 24 ساعت 11:8 عصر )
سلام به همه امروز اخرین جمعه سال 86 بود.امید وارم همه دوستان سال خوبی رو گذرونده باشن و سال زیبا و پر برکت و سبز سرشار از امیدرو پیشرو داشته باشن...موقع سال تحویل منو فراموش نکنید...
» سپیده
»» نظرات دیگران ( نظر)
تو...(دوشنبه 86 اسفند 20 ساعت 12:11 صبح )
تو کدوم کوهی که خورشید
از تو چشم تو می تابه
چشمه چشمه ابر ایثار
روی سینه ی تو خوابه
تو کدوم خلیج سبزی
که عمیق ، اما زلاله
مثل آینه پاک و روشن
مهربون مثل خیاله
کاش از اول می دونستم
که تو صندوقچه ی قلبت
مرهمی داری برای
زخم این همیشه خسته
کاش از اول می دونستم
که تو دستای نجیبت
کلیدی داری برای
درای همیشه بسته
تو به قصه ها می مونی
ساده اما حیرت آور
شوق تکرار تو دارم
وقتی می رسم به آخر
تو پلی ، پل رسیدن
روی گردابه ی تردید
منو رد می کنی از رود
منو می بری به خورشید
من از اونور شکستن
گنگ و بی رمق گذشتم
تن به رؤیاها سپرده
رفتم ، از شفق گذشتم
رفتم و رفتم و رفتم
سایه مو بردم و بردم
خسته بودم و شکسته
خودم رو به شب سپردم
من رو از شبم جدا کن
نمی خوام تو شب بمیرم
دوست دارم که پیش چشمات
بوسه از خورشید بگیرم
دوست دارم که نوشدارو
واسه این شکسته باشی
تا دم مردن پناه
این غریب خسته باشی
» سپیده
»» نظرات دیگران ( نظر)
عشق لاتی...(دوشنبه 86 اسفند 20 ساعت 12:9 صبح )
ما بودیمو حاجی نصرت رضا پونصد علی فرصت اره و اینا خیلی بودیم کریم اقامونم بود از ما نه از اونا اره که بریم دوا خوری تو نمیری به موت قسم ما اصلن تو نخش نبودیم اره نه گاز دنده دم هتل کوهپایه دربند اومدیم پایین یکی چپ یکی راست یکی بالا یکی پایین عرق و ابجو جور شد رو تخت نشسته بودیم داشتیم میخوردیم اولی رو رفتیم به سلامتی رفقا لول لول شدیم دومی رو رفتیم بالا به سلامتی جمع پاتیل پاتیل شدیم سومیرو امدیم بریم بالا داش خلیل اومد ساقی شد گفت بریم بالا به سلامتی متی تو نمیری به موت قسم خیلی تو لک شدم این جیب نه اون جیب نه تو جیب ساعتی ضامن دار اومد بیرون رفتمو اومدم دیدم کسی نیست همه خوابیدن پریدم رو موتور اومدم سره کوچه مهران بقل نوچر فوروشیه یه پسر هیکلیه اینجوریه زد بهم افتادم تو جوب گفتم هتهته گوفت عزت یکی خوابوند زیره گوشم گفتم نامردیه دومیشو زد از اولیش قایم تر دست کردم تو جیبم برمو بیام چشامو وا کردم دیدم تو مریض خونه افتادم حالا به همه گفتیم زدیم شما هم بگید زده خوبیت نداره میدونی که....!!!
» سپیده
»» نظرات دیگران ( نظر)
عشق من....(دوشنبه 86 اسفند 20 ساعت 12:8 صبح )
-
نمیتونم ببخشمت ...دورشو برو نبینمت...تیکه ای بودی از دلم گندیدیو بریدمت...
هزارو یک رنگی عزیز دروغ و نیرنگی عزیز...
واسه دل عاشق من بد نامی و ننگی عزیز...
راهمو کج کردی عزیز عشقمو رد کردی عزیز...
خودت ندونستی چه کردی تو با ما بد کردی عزیز...
یادت می یاد گفتم بهت اگه نمیشی مرهمم توروخدا زخمم نشو که تیکه پارست بدنم...
توعین نا باوری ها تو هم شدی یه زخم نو...هیچ نمیخوام مثل تو شم از جلو چشام برو...
» سپیده
»» نظرات دیگران ( نظر)
حسرت...(دوشنبه 86 اسفند 20 ساعت 12:2 صبح )
حرفهای ما هنوز ناتمام ...
تا نگاه میکنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی !
پیش از آن که با خبر شوی !
لحظه عزیمت تو ناگزیز میشود
آی ...
ای دریغ و حسرت همیشگی !
ناگهان
چقدرزود
دیر میشود !
» سپیده
»» نظرات دیگران ( نظر)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ