سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بترسید بترسید که خدا چنان پرده بر بنده گستریده که گویى او را آمرزیده . [نهج البلاغه]

منم و خودم ...دوست داری تو هم بیا...

Powerd by: Parsiblog ® team.
تو...(دوشنبه 86 اسفند 20 ساعت 12:11 صبح )
تو کدوم کوهی که خورشید
از تو چشم تو می تابه
 چشمه چشمه ابر ایثار
روی سینه ی تو خوابه
تو کدوم خلیج سبزی
که عمیق ، اما زلاله
 مثل آینه پاک و روشن
 مهربون مثل خیاله
 کاش از اول می دونستم
که تو صندوقچه ی قلبت
 مرهمی داری برای
 زخم این همیشه خسته
 کاش از اول می دونستم
 که تو دستای نجیبت
 کلیدی داری برای
درای همیشه بسته
 تو به قصه ها می مونی
 ساده اما حیرت آور
شوق تکرار تو دارم
 وقتی می رسم به آخر
 تو پلی ، پل رسیدن
روی گردابه ی تردید
 منو رد می کنی از رود
 منو می بری به خورشید
 من از اونور شکستن
 گنگ و بی رمق گذشتم
 تن به رؤیاها سپرده
 رفتم ، از شفق گذشتم
 رفتم و رفتم و رفتم
 سایه مو بردم و بردم
 خسته بودم و شکسته
 خودم رو به شب سپردم
من رو از شبم جدا کن
 نمی خوام تو شب بمیرم
 دوست دارم که پیش چشمات
 بوسه از خورشید بگیرم
 دوست دارم که نوشدارو
واسه این شکسته باشی
 تا دم مردن پناه
این غریب خسته باشی

» سپیده
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بدرقه
[عناوین آرشیوشده]

بازدیدهای امروز: 49  بازدید
بازدیدهای دیروز: 0  بازدید
مجموع بازدیدها: 22610  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

» لوگوی دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «